
بهزیستی روانشناختی
2-3-1 مفهوم بهزیستی روانشناختی
اغلب اوقات بهزیستی روانشناختی به بهزیستی ذهنی[1] اشاره دارد، اما ممکن است با آن متفاوت باشد. بهزیستی برحسب کیفیت و کمیت مؤلفههایی تعریف میشود که بر اساس آن افراد زندگی خود را لذتبخش میبینند؛ بهعبارتدیگر، اینکه افراد چگونه زندگی خود را ارزیابی میکنند، به بهزیستی مربوط میشود. بهزیستی ذهنی به این حقیقت اشاره دارد که افراد قادر هستند تعیین کنند که آیا به زندگی خوشایند که وابسته به معیارهای موفقیت است رسیدهاند یا خیر. پژوهشها نشان میدهد که بهزیستی شامل تعدادی مؤلفه است و اکثر پژوهشگران آن را یک مؤلفه در نظر میگیرند و برای ارزیابی آن از چند مؤلفه استفاده میکنند. این مؤلفهها به رضایت و شادکامی مربوط میشوند. ارزیابی این مؤلفهها کلی (مانند رضایت از کار) و چندبعدی (مانند عاطفهی مثبت در مقابل عاطفهی منفی) است (دینر، 2000).
هرچند واژههای ذهنی و روانشناختی زمانی که با بهزیستی همراه میشوند، اغلب بهجای هم بکار بردهمیشوند، کیس (2002) بیان کردن که این دو واژه به دو حقیقت کاملاً متفاوت اشاره دارند. اولاً کیس[2] (2002) اظهار کردند که بهزیستی ذهنی این دیدگاه سنتی را در برمیگیرد که بهزیستی «ارزیابی زندگی بر اساس رضایت و تعادل بین عاطفه مثبت و منفی» است. دوماً، بهزیستی ذهنی بر اساس شادکامی، موفقیت خوشایند و پرهیز از درد تعریفشده است. کیس (2002) بیان کردند که بهزیستی روانشناختی «ادراک درگیری مثبت با چالشهای موجود زندگی» است. در این حوزه، بهزیستی روانشناختی بر اساس معنا، درک نفس و سطح عملکرد مشخص میشود.
در تلاش برای فهم و ارزیابی بهتر بهزیستی روانشناختی، ریف (1989، 1995) یک مدل چندبعدی را ارائه داد که بیانگر نظریهی بهزیستی است. مدل ریف برای حل این مشکل به وجود آمد که پژوهشهای قبلی در ارزیابی واقعی بهزیستی با شکست مواجه شده بودند (ریف، 1989). با در نظر گرفتن مشکلات در تعیین ویژگیهای اساسی بهزیستی روانشناختی مثبت در حوزههای پژوهشی، ریف (1989؛ 1995) ارزیابی جامعی از بهزیستی روانشناختی ارائه داد. ریف (1989) به پژوهش در مورد روانشناسی بالینی و رشد همانند پژوهش در مورد سلامت روان پرداخت. با استفاده از دیدگاه روانی – اجتماعی اریکسون[3]، کار نیوگارتن[4] روی تغییر شخصیت در بزرگسالی و دیدگاه آلپورت[5] در مورد رسش، ریف (1989) شش بعد بهزیستی روانشناختی را مشخص کرد. این شش بعد شامل احساس استقلال، تسلط بر محیط، رشد شخصیتی، روابط مثبت با دیگران، داشتن هدف در زندگی و خویشتن پذیری میشوند (ریف 1989؛ 1995).
2-3-2 اجزا و عناصر بهزیستی روانشناختی
- معنویت
- رشد و بالندگی فردی
- رضایت از زندگی
- شادی
- روابط مثبت با دیگران
- خویشتن پذیری
- معناداری
- سازگاری و تسلط بر محیط
- خود-پیروی
- خوشبینی
- هدف در زندگی
با توجه به نقش بسزایی که بهزیستی در ابعاد مختلف زندگی روانی-اجتماعی و حتی جسمی فرد دارد، بدیهی است که هر یک از این ابعاد و مؤلفهها سهم زیادی در بهبود وضعیت روانی و اجتماعی شخص دارند، با این مقدمه کوتاه، به بررسی هر یک از مؤلفهها میپردازیم.
2-3-2-1 معنویت[6]
مؤلفه معنویت نقش مهمی در بهزیستی روانشناختی ایفا میکند؛ بهعبارتدیگر یک همپوشی بین بهزیستی روانشناختی و جنبههایی از معنویت وجود دارد. اکثر روانشناسان حتی کسانی که در حوزه بهزیستی کارکردهاند تا حدود زیادی بعد معنوی بهزیستی انسان را نادیده گرفتهاند. تنها در سالهای اخیر در مورد اینکه مذهب و معنویت چگونه وجوه مختلف سلامت جسمانی و روانی را تحت تأثیر قرار مینهد، تحقیقات وسیعی صورت گرفته ست. چنین تحقیقاتی اهمیت مذهب و معنویت را بهعنوان منبعی برای مقابله با وقایع تنیدگی زای زندگی، روشن ساخته است. (پالانت[7] و لائه[8]، 2002).
معنویت ممکن است از طریق تدارک یک چهارچوب برای تفسیر و توصیف تجارب زندگی و بهموجب آن فراهم کردن نوعی احساس انسجام و به همپیوستگی وجودی، در بهزیستی روانشناختی مشارکت کند. از طرف دیگر، سازه مذکر از طریق تجربه معاشرت ب دیگران که احتمالاً منجر به داخل شدن در یک سیستم حمایتی بزرگتر میگردد، بهزیستی روانشناختی را افزایش می هد. این مسئله میتواند به ارزیابی قابلکنترل بودن عوامل تنیدگی زا کمک نماید و لذا ممکن است پریشانی هیجانی کمتری تجربه گردد (وسیسنگ[9]، 1994) به نظر میرسد معنویت ازنظر تأثیر روی 4 حوزه اثرات تنیدگی را تعدیل کند: هیجان، شناخت، رفتار، تعالی و کمال. به عقیده کمپبل بهزیستی وابسته به ارضای سه نوع اصلی از نیازهاست.
1- نیاز به داشتن: کسب حوائج و ملزومات مادی، هرچند تحقیقات کمپ بل برای بیش از دو دهه نشان داد همبستگی خیلی کمی بین درآمد و بهزیستی وجود دارد.
- نیاز به ارتباط: نیاز به تجربه صمیمیت و سایر الگوهای روابط اجتماعی.
3- نیاز به بودن: احساس رضایت شخص از خود وزندگی (نیازهای هستی).
هرچند تقسیمبندی نیازهای چندگانه کمپبل مفید است، ولی الیسون معتقد است او و همکارانش چهارمین رشته از نیازها را نادیده گرفتهاند که میتوان آنها را (نیاز به تعادل) نامید. این نیاز به احساس خوشبختیای اشاره دارد که ما زمانی که یک معنای غایبی برای زندگی مییابیم، تجربه میکنیم. این نیاز به یک بعد غیر فیزیکی از آگاهی و تجربه اشاره دارد و واژه (معنویت) بهترین اصطلاح برای آن است (الیسون[10]، 1983 به نقل از فیست[11]، 2002). همه مذاهب بزرگ جهان موجودات انسانی را به تعالی و کمال بهعنوان راهی برای تجربه بالاترین سطوح بهزیستی دعوت کردهاند. مذهبی بودن باعاطفه منفی کمتر، سوءاستفاده دارویی پایینتر، کیفیت زندگی بهتر، رضایت از زندگی، نوعدوستی و عزتنفس بالا همراه است. البته همه تحقیقات از کارکرد انطباقی مذهب و معنویت حمایت نکردهاند و عنوان نمودهاند که بعضی مواقع استفاده از استراتژیهای مقابله مذهبی برای سازگاری با استرس، منجر به تجربه سطوح بالای افسردگی و اضطراب میگردد (پالانت و لائه، 2002).
2-3-2-2 رضایت از زندگی
هر فردی در زندگی خویش استانداردهایی دارد که تمام جنبههای زندگیاش را در برمیگیرد (دینر، 2000). اغلب افراد برای رسیدن به رضایت زندگی در تمام جنبههای زندگی تلاش میکنند. درحالیکه افراد میتوانند رضایت از زندگی خویش را در هر حوزه از زندگی ارزیابی کنند، سطح رضایت در برخی حوزهها نسبت به سایر حوزهها برتری بیشتری دارد (دینر، 2000)؛ بهعبارتدیگر، رضایت یک ورزشکار در ورزش ممکن است بر رضایت از سایر جنبههای زندگی از اهمیت بخصوصی برخوردار باشد. بهعنوان نمونه، یک بازیکن فوتبال که احساس رضایت در مورد فوتبال[12] دارد، این جنبه از رضایت در تمام زندگیاش برجسته است. در مقابل، بازیکنی که از فوتبال رضایت ندارد، ممکن است در کل زندگیاش عدم رضایت داشته باشد (دینر، 2000).
رضایت از زندگی توسط فریش[13] (1994) مفهومسازی شده است و به ارزیابی ذهنی افراد از رضایت از مهمترین نیازها، اهداف و رسیدن به آرزوها تعریفشده است. رضایت یک مفهوم جامع است و شامل حوزههایی از قبیل اهداف و ارزشهای ثروت، کار، بازی و اجتماع میشود. این مفهوم با سلات روان در ارتباط است و روی سلامت روان مثبت تأکید دارد (هاروی[14] و همکاران، 2005).
رضایت از زندگی فرایندی است که از طریق آن فرد کیفیت زندگی خویش را بر اساس معیارهای منحصربهفرد مشخص میکند. احتمالاً مقایسه شرایط موقعیتی زندگی یک فرد با مجموعهای از استانداردهای شخصی به وجود میآید. هرچقدر شرایط زندگی یک فرد با استانداردها مطابقت پیدا میکند، افراد رضایت بیشتری از زندگی خواهند داشت (دینر، 2010). بر این اساس، شین و جانسون (1987) رضایت از زندگی را بهعنوان «ارزیابی کلی شخص از کیفیت زندگی بر اساس معیارهای منحصربهفرد» تعریف میکنند. همچنین مؤلفهی بهزیستی شامل رضایت درزمینهٔهای بخصوص نیز میشود. بهعنوانمثال پژوهشها نشان دادهاند که رضایت از زندگی رضایت از کار، خانواده، ازدواج، آسودگی، سلامتی و رضایت مالی را به همراه دارد (کوهن[15] و همکاران، 2008).
2-3-2-3 شادی
یکی دیگر از مؤلفههای مؤثر در بهزیستی روانشناختی انسان، «شادی» است. شادی بهعنوان یک احساس رضایت و خرسندی تعریف میشود و هنگامی ایجاد میگردد که همه نیازهای جسمانی، روانشناختی، عقلی و معنوی فرد ارضاء شده باشد؛ شادی داشتن هدف و معنا در زندگی است (آرگیل[16]، 2000).
تعریف دیگر شادی به غلبه و تسلط عاطفه مثبت بر عاطفه منفی و احساس رضایت از زندگیاشاره دارد. این رضایت به نظر میرسد که بیشتر با جوانب شناختی زندگی روانی ارتباط دارد تا با جوانب عاطفی آن همچنین به نظر بردبرن بهزیستی روانشناختی در فردی بالا خواهد بود که عاطفه مثبت وی بر عاطفه منفیاش تسلط یابد و بالتبع بهزیستی روانشناختی فردی که عاطفه منفی وی بر عاطفه مثبت اش غلبه یابد کمتر است. مطالعه نشان داده است که عاطفه مثبت و منفی مستقل از یکدیگر عمل مینمایند؛ بهعبارتدیگر همبستگی بین عاطفه مثبت و منفی صفر است. لذا احساس فرد از بهزیستی، به تعادل نسبی این دو مجموعه از نیروهای بستگی دارد. به اعتقاد برندن با شادی بیشتر، بهزیستی روانشناختی نیز افزایش مییابد. افراد شاد خوشبیناند، از عزتنفس بالایی برخوردارند، در ارتباط و همکاری ب دیگران توانمندند و با استرس مقابله بیشتری میکنند (دومونت[17]، 1989؛ لارنس[18]، 1989؛ دمبر[19] و بروک[20]، 1989/ به نقل از نوری، 1381).
دو نوع شادی وجود دارد:
1- لذت یا خوش گذرا (شادی کوتاهمدت)
2- رضایت از زندگی مداوم (شادی درازمدت)
سگرستروم بدین گونه بین شادی کوتاهمدت و درازمدت تفاوت قائل میشود که: شادی و رضایت از زندگی درازمدت یک احساس بادوام و پایاست. این حالت با این احساس همراه است که زندگی شخص «خوب» بوده و به آرمانها و ایده آل هایش نزدیک است.
درحالیکه شادی گذرا یا کوتاهمدت با هیجاناتی چون خرسندی، آرامش، نشاط، آسودگی و تهییج همراه است (سگرستروم[21] و اسپنسر[22]، 2001).
2-3-2-4 خوشبینی[23]
مؤلفه دیگری که در بهزیستی روانشناختی انسان مؤثر است، خوشبینی میباشد. خوشبینی تمایل به اتخاذ امیدوارانهترین دیدگاه است و به یک پیش آمادگی عاطفی و شناختی در خصوص اینکه چیزهای خوب در زندگی مهمتر از چیزهای بد است اشاره دارد. خوشبینی مستلزم این است که چگونه یک شخص پیامدها و نتایج وقایع زندگی را ارزیابی و پیشبینی میکند. افراد خوشبین، سطوح پایینتری از استرس شغلی گزارش میکنند و نیز سطوح بالاتری از عملکرد و رضایت از زندگی دارند. خوشبینی، ادراک تنیدگی را کاهش مینهد و توانایی شخص را برای کار و فعالیت افزایش مینهد افرادی که خوشبینی بیشتری و حمایت اجتماعی بالاتری را گزارش میکنند، بهزیستی روانشناختی بالاتری دارند. نتایج مطالعهای که بهمنظور آزمون کردن نقش و عزتنفس و خوشبینی در ارتباط بین استرسهای روانشناختی محیط کاری و بهزیستی روی نمونهای 1878 نفری که بین 25 تا 29 سال سن داشتند صورت گرفت، نشان داد که عزتنفس و خوشبینی بهعنوان تعدیلکننده تنیدگیهای روانشناختی عمل میکند و بهزیستی را افزایش مینهد (ریف و کیس، 2002).
همچنین مطالعهای روی 144 دانشجوی ژاپنی نشان داد که افراد دارای تیپ شخصیتی A که خوشبینی بیشتری دارند، نسبت به افراد تیپ شخصیتی A که خوشبینی کمتری دارند، اضطراب کمتری را تجربه میکنند (آیزمن[24] و ریشتر[25]، 1994؛ به نقل از سارافینو[26]، 2004).
در خصوص ارتباط بین خوشبینی و بهبود عملکرد سیستم ایمنی بدن صورت یافتهها نشان داده است که خوشبینی در کنار سیستم ایمنی بدن تأثیر میگذارد و عملکرد آن را بهبود میبخشد. این یافتهها مؤید نتایج کلیتری است که خوشبینی با سلامت جسمی و روانی بیشتری همراه است.
به نظر میرسد خوشبینی از دو راه رفتاری-شناختی باعث بهبود سلامتی و بهزیستی میگردد (سگرستروم و اسپنسر، 2001).
1- اضطراب و افسردگی کمتر
2- فعالیت بیشتر و مقابله مؤثرتر با تنیدگی زاها خویشتن پذیری[27]
ریف، خویشتن پذیری را از مؤلفههای مؤثر در بهزیستی روانشناختی قلمداد میکند. به نظر وی خویشتن پذیری داشتن احساس و نگرش مثبت به خود و نیز ارزیابی مثبت زندگی گذشته خود و تصدیق ابعاد چندگانه شخصیت اعم از خوب و بد است. نظریههای شناختی، روان تحلیل گری و رفتاری فرض میکنند که خویشتن پذیری بهعنوان یک تغییر روانشناختی مهم دارای یک فرآیند مداوم در رشد و تحول است که بهوسیله تعامل والد-کودک در طول دوران کودکی و نوجوانی شکل و گسترش مییابد. مطالعهای روی 30 بیمار مبتلابه اختلال وحشتزدگی و هراس از مکانهای باز که پاسخ موفقیتآمیزی به رواندرمانی نشان داده بودند، بهمنظور ارزیابی نشانههای باقیمانده و برآورد بهزیستی روانشناختی آنها صورت گرفت. 30 نفر که ازنظر ویژگیهای جمعیت شناختی با گروه قبل همتاشده بودند، بهعنوان گروه کنترل انتخاب شدند، میانگین سن بیماران 9/31 بود (آیزمن و ریشتر، 1994 به نقل از سارافینو، 2004).
نتایج نشان داد که بیماران نسبت به گروه کنترل نشانههای باقیمانده بیشتری داشتند، مصاحبههای بالینی و پرسشنامههای نشانهشناسی، گواه این مطلب بود. بیماران همچنین بهطور معناداری تسلط بر محیط کمتر، رشد و بالندگی فردی ضعیفتر و هدف در زندگی (خویشتن پذیری) کمتری را نشان دادند.
2-3-2-5 معناداری[28]
مؤلفه دیگری که در بهزیستی روانشناختی فرد تأثیرگذار است (معناداری) است. تعریف استانداردی را برای معناداری نمیتوان ذکر کرد. هر فرد یک تعریف شخصی از معنا دارد. معناداری بهعنوان بعدی از زندگی توصیف گشته است که احساس ارتباط و به همپیوستگی و رشد را برای فرد به بار میآورد (دورم و گلاز، 2001).
برای اغلب مردم معناداری در دو سطح وجود دارد:
1- معنای مربوط به هستی (معنای اخروی): که به وجود چیزی خارج یا برتر برای یک شخص اشاره دارد.
2- معنای مربوط به دنیا (معنای دنیوی): به آنچه موسوم به (معنای زندگی من) است اشاره دارد.
معناداری از طریق وحدت و یگانگی با مفهومی که فرد از (خود) دارد، میتواند ادراک گردد. این مؤلفه با انسجام و تمامیتی که به زندگی فرد میبخشد و نیز بااحساس هدفداری در زندگی، میتواند در بهزیستی روانشناختی فرد، تأثیرگذار باشد (دورم[29] و گلاز[30]، 2001). نظریهپردازان هستی نگر در تبیین و علت شناسی هراس و اختلاف اضطرابی تعمیمیافته، قائل به وجود (اضطراب هستی) یعنی ترس همگانی درباره محدودیت و مسئولیتهای زندگی فرد، هستند (دادستان، 1386). آنها میگویند، اضطراب هستی را تجربه میکنیم، چون حدس میزنیم زندگی بهطورکلی هدفی ندارد وزندگی شخصی ما نیز میتواند درنهایت معنایش را از دست بدهد (دادستان، 1386). از دیدگاه هستی نگری، انسانها میتوانند با اضطراب هستی بر اساس پذیرفتن مسئولیت اعمال، اتخاذ تصمیمها، معنا دادن به زندگی و پذیرفتن وحدت یافتگی خود، مقابله کنند (همان منبع).
2-3-2-6 روابط مثبت با دیگران
ریف یکی از ابعاد بهزیستی روانشناختی را روابط مثبت با دیگران برمیشمرد. این بعد منطبق با مرحله ششم نظریه اریکسون است که آغاز بزرگسالی را پوشش مینهد، مرحلهای که اریکسون نام آن را (همپوشی با دیگران در برابر انزوا گزینی) مینهد. در این مرحله سرمایهگذاری در راه پیوند، همجوشی و صمیمیت با دیگران و خود را از خلال دیگران یافتن اهمیت زیادی دارد و استقرار فرد در یک موضع از مرحله دوقطبی اریکسون را مشخص میکند (منصور، 1388).
پیشتر گفتیم که از دیگران مؤلفههایی که ریف در مدل خود به آن اشاره میکند، خویشتن پذیری است. اریکسون نیز در مرحله هفتم رشد روانی-اجتماعی خود یعنی (پدیدآورندگی در برابر راکد ماندگی) ه در حدود سن میانسالی است، نگاه به خلاقیتهای خویشتن یا ارزیابی همه فعالیتهای گذشته خود و حاصلی که به بار آورده است را مهم تلقی میکند. در دوره سالخوردگی نیز – مرحله هشتم اریکسون- فرد در پی نگاه مثبت و پر امید به آنچه در زندگی به انجام رسانده است، تأیید خویشتن و کسب آرامش است (منصور، 1388). این در حالی است که بین خویشتن پذیری و پذیرش دیگران ارتباط تنگاتنگی وجود دارد.
تحقیقی بهمنظور بررسی تأثیر مرگ و یا طلاق والدین قبل از سن 17 سالگی بر روی بهزیستی روانشناختی و جسمانی صورت گرفت. نتایج نشان داد که برای مردان، طلاق والدینشان با روابط مثبت با دیگران، خویشتن پذیری کمتر، تسلط محیطی پایینتر و افسردگی بیشتر همراه بود. مرگ والدین نیز پیشبینی کننده خود پیروی و استقلال عمل بیشتر برای مردان و احتمال افسردگی بیشتر برای زنان بود. اثرات حمایت اجتماعی و مسند مهار گذاری بر بهزیستی روانشناختی در نمونهای متشکل از 160 زن، موردبررسی قرار گرفت (شامل 50 زن مهاجر مراکشی، 50 زن مهاجر پرویی و گروه کنترل متشکل از 55 زن اسپانیایی). در پژوهش فوق بهترین پیشبینی کننده بهزیستی روانشناختی، وجود شبکه حمایت اجتماعی و ادراک داشتن کنترل شخصی و محیطی بود (دورم[31] و گلاز[32]، 2001).
2-3-2-7 احساس انسجام یا بههمپیوستگی[33]
یکی از محققانی که درزمینه بهزیستی روانشناختی صاحبنظر است، آنتونوفسکی[34] است. آنتونوفسکی سازهیا مؤلفه (احساس انسجام یا بههمپیوستگی) را مطرح نمود. وی احساس انسجام را بهعنوان یکجهتگیری کلی و جامع و یک نوع احساس اطمینان از اینکه وقایع زندگی قابلدرک است توصیف نمود. شخص اطمینان دارد که منابعی برای مقابله با مقتضیات این وقایع در اختیار دارد. چنین وقایعی ازنظر شخص معنادار بوده و ارزش کار و تلاش دارد. (پالانت و لائه، 2002). احساس انسجام سبب میشود که فرد احساس کند زندگی قابلدرک، معنیدار قابلکنترل است. سه مؤلفه مذکور ادراک و دانش منسجم فرد از جهان را تشکیل مینهد آنتونوفسکی، احساس اطمینان با سطوح پایین افسردگی، اضطراب، تنیدگی و نشانههای جسمانی و نیز با سطح بهزیستی روانشناختی و جسمانی بالا همراه بوده است (کوهن[35] و دکل[36]، 2000).
[1].subjective well-being
[2].Keyes
[3].Erikson
[4].Neugarten
[5].Allport
[6] spirtuality
[7] Pallant
[8] Lae
[9] Wissing
[10] Elison
[11] Feist
[12] softball
[13] Frisch
[14] Harvey
[15] Cohen
[16] Argyle
[17] Dumont
[18] Larson
[19] Dember
[20] Brook
[21] Segerestrom
[22] Spencer
[23] Optimism
[24] Eisemann
[25] Richter
[26] Saraphino
[27] Self-Acceptance
[28] Meaningfulness
[29] Durm
[30] Glass
[31] Durm
[32] Glass
[33] Integreation
[34] Antonovsky
[35] Cohen
[36] Dekel
